RT News

Monday, January 22, 2007

جوان و دوران بلوغ

زنـدگـى در دنياى امروز, زندگى در مدرسه است و سعادت و شقاوت هر انسانى به اراده همان انسان رقم مى خورد.
اگر بخواهيد عزيز و سربلند باشيد بايد از سرمايه هاى عمر و استعدادهاى جوانى استفاده كنيد.
امام خمينى (قدس سره )

مقدمه

جوان براى درك بهتر خود و آشنايى با محيط پيرامون خويش , نيازبه راهنمايى و آگاهى دارد.
او هـمـواره در حال رشد و نمو است و رشد جسمى اش بطور طبيعى , همراه با حالتها و هيجانهاى روحى و عاطفى است .
جـسـم جـوان بـه شكل غير ارادى به رشد خود ادامه مى دهدو رشد روحى و روانى وى در ارتباط مستقيم و متقابل با جسم اوست .
هـنـگـامى جريان رشد, حالت طبيعى به خود مى گيرد, كه او از نظر فكرى و اعتقادى در جهت صحيح و در مسير طبيعى برنامه هاى تكاملى نظام آفرينش قرارگيرد.
بـنـابـر ايـن , جوان براى رشد روانى و سازندگى خود, نيازمند هدايت و راهنمايى مربيان صالح و خيرانديش است .
از طرفى او نيازمند به فكر كردن درباره خود و رفتار و اعمال و عكس العملهاى خويش در محيط زندگى است .
او بايد چگونه زيستن را بياموزد, به خصوص زمانى كه به شخصيت خود پى مى برد و كم كم خودش را پيدا مى كند كه : من كيستم و در كجا هستم وچگونه بايد باشم ؟ او بايد پاسخ اين سوالها را بيابد, تا بتواند در مسير زندگى خود سنجيده گام بردارد و به آينده اى مطمئن و سعادتمند دست يابد.
يكى از روان پزشكان ((1))
مى گويد: من در تحقيقات فراوانى كه درباره علت ناراحتيهاى اشخاص انـجام داده ام , به اين نتيجه رسيده ام كه : اين افراد دردوران كودكى و جوانى , چگونه زيستن را به خوبى فرا نگرفته اند و به اندازه كافى راهنمايى نشده اند, بسيارى از آنان در حال حاضر خود پدر و مـادرهـسـتند و داراى فرزندانى نيز هستند, ولى آنها بدون اين كه خودشان بخواهند و يا بدانند, ناراحتيهاى روحى و روانى خود را به فرزندان منتقل مى كنند.
جـوان بـه عـلـت اين كه سنش كم است و كمتر از بزرگسالان گرفتار ناملايمات زندگى شده , داراى ذهنى خام و عارى از تجربه است .
اوكـمـتـر از بـزرگـتـرهـا سردو گرم روزگار را چشيده و با مشكلات و دشواريهاى كمترى در زندگى روبه رو گرديده است .
ذهـن پـاك و سـاده اش چـنـدان فرصت انحراف و آلودگى پيدا نكرده و از طرفى چون به دوران كـودكى نزديك است , بهتر از افراد مسن مى تواندخاطره ها و حوادث دوران كودكى خود را به ياد آورد و عـلـت بـعـضـى از احـساسات و رفتار خود را بفهمد و در نتيجه , هرگاه رفتارناپسندى از خودمشاهده كرد, به آسانى آن را علت يابى كرده واصلاح نمايد.
جوان هنوز قسمت بيشتر عمر خود را در پيش رو دارد.
او با شناخت بهتر خود, مى تواند از بروز واكنشهاى نابهنجار در برابر پيشامدهاى زندگى , در آينده جلوگيرى نمايد.
فصل اول .
جوان و دوران بلوغ .

نخستين گام
يـكـى از آگاهيهاى بسيار مهم در زندگى جوان , قبل از شناختن محيط و پديده هاى پيرامونش , آشنايى با خود است .
توجه به خويشتن و آگاهى به خود يكى از شگفتيهاى نظام آفرينش است , زيرا انسان علاوه بر علم و آگاهى به اشيا و ديگران , درباره خود آگاهى وتوجه حضورى ((2))
دارد و در عين حال مى تواند تـوجـه خـود را بـه شـخصيت خويش متمركز سازد و رفتار و كردار خود را مورد ارزيابى و تحليل قـراردهـد, حتى بهتر از يك پديده خارجى خود و رفتار خود را مورد مطالعه و تجربه و جستجوى علمى قرار دهد.
اطـلاعات علمى كه انسان از خارج دريافت مى كند, ممكن است همراه با خطا و اشتباه باشد, ولى درباره خود خطا نمى كند.
درايـن بـاره قـرآن مى فرمايد: انسان نسبت به نفس خود آگاهى دارد, اگرچه (براى خطاهايش ) عذرتراشى كند ((3)).
انـسـان وقـتـى باطن خويش را شناخت و اصلاح كرد, رفتارى كه ازاو صادر مى گردد نيز اصلاح مى شود.
جـوان داراى اين قدرت خواهد بود كه در برابر موفقيتها و يا شكستهاى زندگى , خود را نبازد و با تـقـويـت ايـمان و توكل به خدا باعزمى راسخ , درحوادث به جلو گام بردارد, زيرا غرور در نتيجه موفقيت يا نوميدى در نتيجه شكست , هر دو براى وى خطرناك است .
بـنـابر اين , جوان عزيز! اگر شما مى خواهيد در زندگى خوشبخت و سعادتمند باشيد, بايد از هم اكنون خود را بررسى كنيد و ببينيد چه معايب ونقايصى داريد, سپس كوشش كنيد كه آنها را يكى پس از ديگرى برطرف نماييد.
بـايـد بـدانـيـد كـه گذشتن از مرحله كودكى و وارد شدن به دوران بلوغ و جوانى , چندان آسان نيست , بلكه اين راه پر فراز و نشيب بايد همراه با آگاهى و مراقبتهاى لازم طى شود.
مـطـالـعـه درباره زندگى رهبران بزرگى كه منشا خدماتى به انسانها بوده اند و آنان را به سوى دانش و عدالت و خداپرستى هدايت كرده اند, ما را به اين نكته آگاه مى سازد كه اين گونه افراد از جـمله كسانى بوده اند كه دوران حساس بلوغ را به سلامتى و پاكى پشت سر گذاشته و ايام جوانى را آگاهانه سپرى كرده و از قدرت جوانى شان بيشترين استفاده را نموده اند.
آنـان شـيـوه اى را بـرگـزيـده انـد كـه استعدادهايشان را در جهت كمال , شكوفا كرده و همواره وجودشان براى خود و ديگران منشا خير و بركت بوده است .
انديشيدن و دقت كردن در زندگى دانشمندان و رهبران اجتماعى و دينى و پيامبران بزرگوار به جـوان كـمك مى كند كه چگونه در موقعيتها و مراحل مختلف زندگى عمل نمايد تا استعدادهاى خود را شكوفا سازد.
اما كسانى كه مبدا فساد و گمراهى براى خود و ديگران گرديده اند, بيشتر افرادى بوده اند كه در دوران مـهم بحرانى بلوغ , انحراف و آلودگى فراوان پيدا كرده و بكلى شخصيتشان از هم متلاشى شده است .
بـنابر اين عدم اطلاع و آگاهى جوان به مسائل حساس دوران بلوغ , موجب اختلال روانى و تزلزل در شخصيتش گرديده و درنهايت آينده اى مبهم وتاريك در انتظارش خواهد بود.
آينده نگرى .
شـما در آينده اوقات فراغت زيادى در پيش داريد و هر وقت , فرصت دست دهد, حق داريد از آنها استفاده نماييد, ولى چگونه , چطور و با چه هدفى ؟ كارهاى جدى و مهمى در پيش داريد, از جمله مـعاشرت با دوستان و همسالان , رفت و آمد با خويشاوندان و طرز رفتار با آنان , انتخاب رشته هاى تـحصيلى , پيدا كردن موقعيتهاى اجتماعى مناسب و موفقيت در آن ب و خلاصه روزى فرا مى رسد كه بايد به فكر ازدواج و تشكيل خانواده وتربيت فرزند باشيد.
البته ممكن است در زندگى شما پيشامدهاى ديگرى نيز رخ دهد.
(نوميدى و دلتنگى در كارها, اندوه و غم و بيمارى ب) حتما شما تاكنون طعم شكست و نوميدى را چـشـيـده ايد, اين نوميدى و غمها در دوران جوانى ,معمولا خيلى ناگوار است , زيرا شما اين طور احـسـاس مـى كنيد كه تنها شما ناراحت و غمگين هستيد و تصور نمى كنيد كه صدها انسان ديگر درزندگى خود, همواره با اين ناملايمات روبه رو مى شوند.
پـيـشـامدهاى ناگوار, بطور ناگهانى و غير منتظره در زندگى انسان رخ مى دهد, اين حقيقتى اسـت كـه نمى توان منكر آن شد, ولى اين پيشامدها وناگواريها در فرهنگ و جهان بينى ما معنا و مفهوم خاصى دارد و به عنوان يك حادثه گنگ و بى هدف مطرح نيست ((4)).
يـك جـوان بـا ايمان , با بينش صحيحى كه درباره خود و اين رويدادها دارد, حوادث و رويدادهاى غير اختيارى را, به عنوان يك پل و نردبان ترقى ووسيله آزمايش الهى ك كه كمال و رشد و سعادت او در گرو آن است ك تلقى مى كند و با عبور آگاهانه از آن , آينده تابناك خود را رقم مى زند.
حـوادث و پـيـشـامـدهـايـى كه در دوران حساس جوانى انسانهاى بزرگ كاز رهبران اجتماعى و مذهبى , همچون امام خمينى , شيخ ‌انصارى , علامه طباطبايى گرفته تا دانشمندان علوم طبيعى , چـون انـيـشـتين , اديسون , پاستور كرخ مى دهد, همه گوياى اين حقيقت است كه اينان با درك درسـت وبـينش صحيحى كه درباره ناگواريها داشته اند, به نحو شايسته اى با آن برخورد كرده و پيروزمندانه از آن گذشته اند.
بـطـور كـلـى بايد دانست كه اگر ما داراى هدف و اعتقادى صحيح وعاقلانه باشيم , آن هدف در زنـدگى به ما آرامش و دلگرمى مى دهد ونيز به ما نيرومى بخشدو ما را با پشتكار زياد وارد معركه زنـدگـى كـرده و بـه جـلـو مـى رانـد و در پـايـان , شـادمانه با موفقيتى تمام به آن هدف دست خواهيم يافت .
واقع بينى .
متاسفانه اين تمايل در بيشتر ما وجود دارد, كه كسالت و تنبلى خود را ناديده گرفته و شكست در كارها را به گردن ديگران و يا پيشامدها بيندازيم ونقايص و معايب خودمان را به حساب نياورده و در صدد برطرف كردن آن نباشيم .
تجربه نشان داده است كه ما هميشه مايل هستيم كارها را آن طور كه دلمان مى خواهد, ببينيم , نه آن طور كه هستند.
دوسـت نداريم درباره معايب و نقايص خودمان اندكى بينديشيم , در حالى كه تفكر درباره كارها و نقايص آن , موجب جلوگيرى از تكرار خطا دركارهاى بعدى ما خواهد شد و با اين تلقى هر روز كه از عمرمان مى گذرد, يك قدم در جهت كمال و بى نقصى به پيش مى نهيم .
بـه هـمـيـن جـهـت است كه حضرت على (ع ) مى فرمايد: شناخت خويش بالاترين و سودمندترين شناخت هاست ((5)).
حتى شناخت آفريدگار جهان را منوط به شناخت خويش دانسته اند ((6)).
چـون تـا انـسان خود را نشناسد و انگيزه ها و خواسته هاى درونى خويش را بطور صحيحى تحليل نـكـنـد و بـا هـدف آفـريـنـش در اين جهان آشنا نگردد,نمى تواند مسائل زندگى خود را درست ارزيابى كند يا درباره آنها قضاوت صحيح داشته باشد.

مهمترين دوران زندگى

اگر شما به عنوان يك جوان درباره دوران بلوغ , كه يكى از مهمترين و حساسترين دوران زندگى است , آگاهى پيدا كنيد و بدانيد كه چه تغييراتى دروجود شما و همسالانتان رخ مى دهد, آن وقت گذشتن از اين دوران بحرانى براى شما بسيار آسان خواهد بود.
مهمترين ويژگيهاى اين دوران , بروز تمايلات جنسى است .
ندانستن و آگاه نبودن از اين مسائل , ضامن گناه نكردن وپاك ماندن نيست .
اگـر جـوان بـه طـرز واقـع بينانه اى و از طريق يك منبع صلاحيت دار با مسائل كلى بلوغ و حتى مـسـائل توليد نسل , كه مبدا آفرينش , آن را در موجودات عالم , اعم از انسانها و حيوانات و نباتات , جهت حفظ و بقاى نسلشان قرار داده است , بطور منطقى و طبيعى آشنا شود, امكان بروز انحراف كاهش مى يابد.
از طرفى جوان بايد در اين دوران حساس و بحرانى , قدر جوانى اش را بداند و افكار خود را مشغول كـنجكاويهاى ناآگاهانه و انحراف آميز درباره مسائل جنسى ننمايد, زيرا جستجوى بيش از حد در ايـن بـاره , زمـيـنـه وسـوسـه هـاى شـيـطـانـى را در وجـود وى فراهم آورده و ادامه تحصيل و زنـدگـى مـتـعـادل و طـبـيـعـى او را بـا دشـوارى و سرگردانى روبه رو مى سازد, و در نتيجه , استعدادهاى سرشار و نيروهاى شاداب جوانى را هدرمى دهد.

پديده هاى جسمى بلوغ

ظـهور بلوغ با دگرگونيهاى فيزيولوژيكى و بيوشيميايى در بدن شروع مى شود و وضعيت كاملا جديدى در وجود دختران و پسران پديدمى آورد.
غده هاى مترشحه داخلى و خارجى فعال مى گردد ((7)).
صفات اوليه جنسى كه مربوط به اندامهاى جنسى هستند, وظيفه توليد نسل را به عهده دارند.
تـغـيـيرات حاصله بر اثر فعال شدن غده هيپوفيزآدرنال (فوق كليوى ) و گنادها (غدد جنسى ) به وجود مى آيد.
ايـن دگـرگونيها سرآغاز زندگى بزرگسالى به شمار مى رود كه در نظر اول شايد چندان قابل تـوجـه نـبـاشد, اما اختلاف آشكار آن با دوره كودكى ازلحاظ وضعيت ظاهرى و رفتار و حالتهاى روانى كاملا محسوس است .
حالت طبيعى رسيدن به بلوغ جنسى , براى بيشتر پسران از پانزده سالگى و براى اكثر دختران از نه سالگى آغاز مى گردد.
در طى ايـن مـرحله در اكثر نوجوانان , طرح نسبتا ثابت چهره و اندامهاى بدن نمايان مى گردد و پس از آن , تغييرهاى جسمى تا پايان عمر به آرامى ادامه دارد.
بطور كلى در دوره نوجوانى آنچه كه بيش از همه به چشم مى خورد, بلند شدن قامت , ازدياد وزن , رشد سريع استخوانها و ماهيچه ها مى باشد وهمزمان با آن , اعضاى داخلى بدن رشدى مشابه دارند.
از ويژگيهاى ديگر جسمى دختران جوان در اين دوره , برآمدگى سينه و روييدن مو در بعضى از اعضاى بدن است ((8)).
براى اولين بار مقدارى خون از او دفع مى شود كه اصطلاحا به اين حالت , رگل يا قاعدگى گفته مى شود ((9)).
د اولـين قاعدگى : هنگام بلوغ , با تغييراتى كه در بدن صورت مى گيرد, هورمونهاى محرك غدد جـنـسـى از غده هيپوفيز ترشح مى شود و تخمدانها بعد از سالها خاموشى , در اين دوران شروع به ترشح استروژن و پروژسترون مى كنند.
جدار رحم نيز به ترتيب رشد مى كند و بالاخره اولين خونريزى قاعدگى رخ مى دهد.
ايـن پديده كه براى دختر نوجوان سابقه اى نداشته , در صورت عدم آگاهى قبلى , مايه تعجب و يا حـتى در مواقع عدم راهنمايى صحيح و اصولى احتمالا سبب ترس و نگرانى وى مى شود, در حالى كـه بـا تـوضـيـحـات مـذكـور مـعـلـوم مـى گـردد كه اين پديده , كاملا طبيعى بوده و ناشى از تغييرهاى خاص دوران بلوغ در آنان مى باشد و لذا محلى براى نگرانى و ترس وجود ندارد.
همچنين در ابتدا به علت عدم آمادگى كامل اعضاى مربوطه ممكن است خونريزيهاى قاعدگى به فواصل نامنظم و طولانى صورت گيرد كه امرى طبيعى به شمار مى رود.
د دردهاى قاعدگى : در جريان خونريزى قاعدگى , به علت انقباضات رحم و به منظور دفع مواد و خون موجود در داخل آن ,دردهاى خفيفى ايجاد مى شود.
در بـرخـى افـراد, ايـن دردهـا بيشتر بوده و اصطلاحا ديسمنوره چحخززرذحذژش ا يا قاعدگى دردناك گفته مى شود كه در صورت شديد بودن لازم است ضمن مراجعه به پزشك جهت تسكين يا تخفيف دردهاى مذكور, از داروهاى مسكن و ضداسپاسم (ح خحرذژچرژخژذآ) استفاده نمايند.
مـمـكـن اسـت بـروز ايـن خصوصيات در افراد به طور متفاوت بوده و در زمانهاى نسبتا مختلف صورت پذيرد.

پديده هاى روحى و روانى بلوغ

بلوغ در واقع يك تغيير و تحول شديدى است كه سرتاسر وجود نوجوان را فرا مى گيرد.
بـلـوغ , يـك نـوع تـولـد مجدد است , يعنى , بابلوغ , شخص ديگرى با روحيه و اختصاصات جسمى متفاوت از كودك , به وجود مى آيد ((10)).
در اين مرحله نوجوان خواهشها و تمايلات متفاوت و متضادى دارد.
از طرفى خودخواهى كودكانه با ديگر دوستى در هم مى آميزد.
با اين كه جوان مى خواهد با دوستان خود باشد, علاقه مند به تنهايى است .
در ايـن دوران , كـودك پـر جـنـب و جوش ديروز به جوان حساس و تاثيرپذير امروز مبدل شده و تغييرات سريع جسمى , تاثيرهاى فراوانى درحالتهاى روحى او مى گذارد.
با ظاهر شدن نيروى جنسى جوان , احساس خاصى به جنس مخالف در او پديد مى آيد.
او داراى روحيه اى كنجكاو و در عين حال , دچار نوعى سردرگمى است , حساس و زود رنج بوده و در مقابل رفتار ديگران به سرعت واكنش نشان مى دهد.
گاهى به فكر فرو مى رود و زمانى به سخنان اطرافيان مى انديشد, ولى به شدت از همسالان خود, الگومى پذيرد و از رفتار آنان پيروى مى كند.
از نظر رشد شخصيت , ثبات نسبى دوره قبل , دستخوش تحولى ناگهانى گرديده و رفتار خود را با انگيزه هاى درونى , تشخص طلبى واستقلال جويى ((11))
بروز مى دهد.
سازگارى اجتماعى او دچار آشفتگى گرديده است .
نيروى متراكمى كه در جوان نهفته , مى خواهد به صورتى , خود را آشكار كند.
بنابر اين در رفتارش اظهار هويت , مالكيت , ابراز وجود, اظهار تعلق به گروه , نمايان است .
دختر جوان در اين دوره بسيار حساس و زود رنج است .
هـمـيـشـه مواظب است كه ببيند ديگران درباره او چه مى گويند و چه قضاوتى دارند, به همين دليل در برابر كوچكترين نقصى كه ديگران به او نسبت دهند حساس است .
از جوش و لك صورت خود نگران است و از اين كه زيبايش نمى خوانند ناراحت مى شود.
در برابر انتقادها نمى تواند خود را كنترل كند.
مى كوشد لباسش به گونه اى باشد كه حتى كمترين ايرادى نتوان بر او گرفت .
در برابر نيشخندها و هر كارى كه سبب تحقيرش شود, به شدت واكنش و مقاومت نشان مى دهد.
نـسـبـت بـه كـلـمـات مـعلم و اطرافيانش حساس است و احساس مى كند كه ديگران او را درك نمى كنند.
به شدت از دوستانش الگو مى پذيرد.
رقابت و چشم و همچشمى او را وادار مى كند كه سعى نمايد, مثل دوستانش لباس بپوشد, همانند آنان زندگى كند و وسايل زندگى خود را مانندآنان تهيه كند, حتى در اين مورد پدر و مادرش را زير فشار قرار مى دهد تا وسايل زندگى را آن طور كه دوست دارد برايش مهيا كنند.
دختر نوجوان به علت كمى سن , كم تجربه است .
كـمـتر منطقى فكر مى كند و بيشتر تقاضاهايش بر اساس عواطف و احساسات صورت مى گيرد, زمـانـى كـه خـواسته هايش از طرف اطرافيان و والدين بامانع روبه رو گردد, به شدت عصبانى و ناراحت مى شود.
گاهى به زندگى بى علاقه مى گردد و با تحير و سرگردانى به روياها و تخيلات شيرين خود پناه مى برد و سعى دارد كه زندگى مورد علاقه خود را درروياهاى خويش بازسازى كند.
بـراى خود آرزوهاى شيرين تصور مى كند, در خيال خود قصرها مى سازد و خلاصه زندگى را آن طور كه دوست دارد, تصور مى كند.
لذا از واقعيت گريزان است و نمى خواهد منطقى فكر كند ((12)).
بيشتر, وقت خود را به تماشاى برنامه ها و فيلمهاى تلويزيونى مى گذراند, بطورى كه دوست دارد فـيلمهاى سينمايى هرگز قطع نشود و تا پايان شب ادامه يابدب, ازطرفى غالبا مى خواهد در جمع , مطرح شود و نقش و مسووليتى به عهده بگيرد ((13)).
هـمـواره رفتار و شخصيتش ناپايدار و در بعضى اوقات به ديگران بى اعتماد و در كارها بى حوصله است .
بـا كـمـبودهاى خود به مقابله برمى خيزد, كم كم دوره وابستگى به سر آمده , مى خواهد زندگى مستقل خود را پايه ريزى كند.
اطرافيان جوان بايد موقعيت وى را خوب درك كنند و با محبت با او برخورد نمايند.
در اين باره پيامبراكرمر به والدين و مربيان چنين مى فرمايند: به شما سفارش مى كنم كه با جوانان مهربان باشيد, زيرا آنان (در اين هنگام ) داراى روحى لطيف هستند ((14)).
ارزش خود

مرحله بلوغ دوره خودشناسى است و معمولا جوان به خود مى آيدب اين بيدارى به علت وجود تغيير و تحولاتى است كه در جسم و روان وى پديدمى آيد.
او در ايـن مـرحـلـه بـيـش از هر مرحله سنى ديگرى در جستجوى خويش است , مى خواهد بداند كيست و چيست و از راز وجود خود, از لياقتها وكفايتهاى خود سر در بياورد, مى خواهد بداند براى چه كارى ساخته شده است .
در ايـن موقعيت , دختر جوان بايد ارزش وجودى خود را درك كند و به كرامت ذاتى خود ((15))
و دوران حـساس جوانى و نيز به عظمت مقام خود كه در سايه عبادت و پرهيزكارى حاصل مى شود, آگـاه شـود, بـدانـد كـه فـردى مهم و ارزشمند است و حق ندارد خود را كوچك بشمارد و نبايد تحقيرهارا بپذيرد.
او بـايـد بـدانـد كه سرمايه بزرگى و عظمتش در ايمان و تقوا و عفت و پاكدامنى است و آن را از دست ندهد.
در مسيرى گام برندارد كه ايمانش به خطر افتد و يا شرف و عفتش لكه دار شود.
او حـق نـدارد خـود را بـازيـچه مد و آرايش و طرز تصور ديگران قرار دهد و موجبات ذلت خود و سرگرمى بى خبران و بى خردان را فراهم سازد.
بايد اعتماد به نفس داشته باشد و مسووليت بپذيرد.

رشد ذهنى و عقلى جوان

در ايـن دوره جـوان رشد ذهنى بيشترى پيدا مى كند, از لحاظ ابزار ذهنى به حداكثر تحول عقلى خود مى رسد و مى تواند كاملا عمليات ذهنى راانجام دهد.
آنچه يك بزرگسال را از يك نوجوان , متمايز مى كند, مساله كم و بيش بودن تجربه است .
او به خوبى مى تواند قضاياى منطقى را دريابد و خوب و بد را از هم تميز دهد.
مى تواند به سادگى در مورد كارهايش استدلال كند, زيرا نوعى هماهنگى بين تواناييهاى ذهنى و عملى او به وجود آمده است .
استعدادهايش از حالت عمومى , براساس رغبتها و ذوقهايش , جهت گيرى خاص پيدا مى كند و به يكى از كارها و يا فعاليتهاى فنى و هنرى وب علاقه مندمى شود.
داراى قـدرت تـفـكـر گـرديده و مى خواهد خود را از قيد واقعيتهاى محسوس و ملموس دوران كودكى رها سازد.
مـمـكـن است در بعضى از مسائل شك كند, ولى او مى خواهد باورها و اعتقادهاى خود را دوباره , بازسازى كند و آنها را از روى استدلال و دليل قبول كند.
بـه هـمـيـن جـهت مكتب اسلام , در دوران بلوغ و تكليف از جوان خواسته است كه عقايد اسلامى والـديـن را به صورت تقليدى نپذيرد, بلكه اصول اعتقادى را خود با استدلال منطقى ياد بگيرد, تا در اعماق جانش نفوذ كند و در حوادث و پيشامدها براى او شك و ترديد حاصل نشود.
در ايـن مـرحـله از زندگى , او بايد بداند كه زندگى , فقط در خورد و خوراك خلاصه نمى شود و ديـگـر نبايد همچون دوران كودكى به دنبال لذت جويى و لذت گرايى باشد, بلكه هدفى عالى در زنـدگـى وجـود دارد كه بايد آن را تعقيب كند و در مسير كمال , حركت نموده و چگونه زيستن رابـياموزد و با رهنمود گرفتن از زندگى پيشوايان , به خصوص حضرت زهرا ى خطوط زندگى خويش را ترسيم نمايد.

ظهور هويت من در جوان

جوان در دوره نوجوانى با بحران فوق العاده اى روبه رو مى شود, كه از سه محور, او را محاصره كرده است : بحران بيولوژيكى , بحران روحى كروانى , بحران اجتماعى .
در بحران بيولوژيكى , بدن جوان تغييرات قابل ملاحظه اى پيدامى كند كه با تحريكات جنسى , توام است .
در وهله اول , جوان بايد خود را با اين تحولها و تغييرهاى جديد جسمى و جنسى سازگارى دهد.
در بـحـران اجـتـمـاعى , جوان در ارتباط با محيط اجتماعى اش , به صورت شركت در فعاليتهاى جـمـعـى و اظـهـار تـعلق به گروه و عضويت در آن به نحوى , نيازهاى اجتماعى خود را برطرف مى سازد.
مساله مهم بحران روحى ك روانى , يافتن هويت خود است .
او تـا بـه حـال تـصـويـر درست و روشنى از خود نداشته , ولى كم كم خود را به صورت يك وجود نوظهور, كشف مى كند.
او بايد هويت دوره هاى قبلى زندگانى اش را با وضعيت كنونى و جديدش , پيوند دهد.
در اين جاست كه هويت فردى اش شكل مى گيرد.
حـالـتـهـايى را در خود احساس مى كند, به خصوص گاهى كه تنها مى شود به خود مى انديشد و سـوالهايى نظير اين كه : من كيستم ؟ جهان پيرامون من چيست ؟ رابطه من با جهان , چگونه است ؟ مـن كـجـاى عـالـم هـسـتـم ؟ هـدف من چيست ؟ من چگونه بايد باشم ؟ همه اين پرسشها بر اثر بروزشخصيت و آگاهى به خود براى جوان پيش مى آيد و او را دچار يك نوع نگرانى و سرگردانى مى نمايد.
جـوان , در جـسـتـجـوى شخصيت خود, به اين نتيجه مى رسد كه بايد تشخيص دهد, براى او چه چـيـزهايى مهم و چه كارهايى ارزشمند است ؟همچنين او در پى به دست آوردن معيارهايى است كـه بـتـوانـد بـراسـاس آن مـعـيـارها, رفتار خود و ديگران را مورد قضاوت و ارزشيابى صحيحى قراردهد ((16)).
ايـن جـسـتـجـوى ذهـنى , اگر مسير طبيعى اش را طى كند و بر اساس بينشى صحيح , پاسخى مـنـطقى دريافت دارد, شخصيت فردى و اجتماعى اودرست شكل مى گيرد و احساس اعتماد به نفس در وى قوت مى يابد.
در ايـن مـرحـلـه است كه نقش سازنده و حياتى دين در توجه دادن وى به سوى مبدا كمال و در پـرورش روح و روان و سـازمـانـدهى شخصيت جوان آشكار مى گردد, زيرا به پرسشهاى عميق و ظاهرا ساده كه از ضمير ناخودآگاه جوان سرچشمه يافته و بعضا در ذهنش طرح مى گردد, پاسخ داده مـى شـود و بـه قلبش ثبات و آرامش بيشترى مى بخشد و او را از سرگردانى روحى و روانى نجات مى دهد.
در ايـن صـورت اسـت كـه شـخـصـيـت جـوان شـكل گرفته و جهت مى يابد و با الگوگيرى از شخصيتهاى بزرگ پيشوايان دينى , اراده اش قوى مى گردد,بطورى كه با همتى بلند, بزرگترين نيروى دوران زندگى خويش را در راه سازندگى خود و ديگران به كار مى اندازد.

ترس در جوان

تجربه ها و تحقيقات نشان داده است كه اغلب ترسهاى موهوم و بى پايه دوران كودكى (مانند: ترس از تاريكى و تنهايى و حيوانات و) در دوره جوانى از بين رفته و جاى خود را به ترسهاى جديدى كه مخصوص اين دوره است مى دهند.
ترسهاى دوره جوانى و نوجوانى معمولا به عدم انجام كارهاى مدرسه اى , احساس نقص و ناتوانى و زياده روى در اثبات مقام و موقعيت اجتماعى ,مربوط مى شوند.
مـمـكن است گفتگوى ميان دوستان و يا خويشاوندان و يا مطالعه بعضى از موضوعات يا شنيدن خبرهايى از رسانه ها, اضطراب و پريشانى نوجوان راتحريك كند.
او در هـراس است كه مبادا در امتحانها موفق نشود و يا در آينده با شكست روبه رو شود و از عهده انجام تكاليف مدرسه به خوبى بر نيايد و موردتحقير و سرزنش قرار گيرد.
مى ترسد موقعيت او در كلاس درس , متزلزل شده و مورد تمسخر آموزگار و همكلاسيهايش قرار گيرد و در آن هنگام , قادر به پاسخگويى نباشد.
از طـرفـى نوجوان به همان اندازه كه دوست دارد مستقل و دور از والدين زندگى كند, به همان مـيزان به آنان علاقه مند ووابسته است , مثلا, ترس ووحشتى او را فرا مى گيرد كه مبادا والدين او بـيـمـار شـده و يا مصيبتى برايشان پيش آيد و يا يكى از آنان را ازدست بدهد, همچنين گاهى به لـحـاظوضـعيت اقتصادى و مالى خانواده در نگرانى بسر مى برد, كه مبادا فقر و بى چيزى به آنان روى آورد و نـيـز گاهى از وضعيت سلامتى خود و بيمارشدن , بيمناك است و يا از اين كه نتواند شـغـلـى بـه دسـت آورد, يا عهده دار مسووليت و كارى در آينده بشود, هراس دارد و نيز از جهت اجـتـمـاعـى مـواظـب اسـت كه به حيثيت اجتماعى و اخلاقى اش لطمه اى وارد نشود, درچنين شرايطى از روبه رو شدن با واقعيتها, دورى مى جويد و از كفايت خود, نگران ب .
بنابر اين , ترس و اضطراب از آينده اى مجهول , كمرويى و گريز از موقعيتهاى زندگى , پريشانى و افـسـردگـى بـه خـاطر غوطه ور شدن در ناراحتيهاى گذشته , همه و همه , شخصيت نوجوان را متزلزل و او را دچار نگرانيهاى روحى و روانى مى كند.
در ايـن زمان و موقعيت است كه جوان نيازمند يك پايگاه امن فكرى و محل اتكاى روحى مطمئن مى باشد, تا اين كه قلب او را از دلهره و اضطراب درباره آينده و هراس و نگرانى در مورد زمان حال , باز داشته و براى ادامه زندگى به او آرامش ببخشد.
در چـنين شرايطى ياد خدا مايه آرامش دل جوان مى گردد و با صفاى باطنى كه دارد و گرايش مذهبى كه در فطرتش نهفته است , نقطه اميد را درقلبش روشن مى سازد و اضطراب روانى اش را كاهش مى دهد.
تجربه نشان داده است , جوانانى كه به خدا ايمان داشته و در حوادث زندگى به او توكل مى كنند, تـرس و اضطراب به دلشان راه نمى يابد و همواره در صحنه هاى زندگى با عزمى راسخ و اراده اى پـولاديـن در بـرابـر حـوادث , پـايدارى نشان مى دهند, بطورى كه اطرافيان را شيفته شجاعت و ابتكارخود كرده و به شگفتى وامى دارند.
صـحـنـه هـاى جـنـگ در سالهاى اخير, ذخيره ذيقيمتى از اين تجربه ها است , كه چگونه جوانان , روحـيـه سـلـحشورى را در خانه و خانواده تقويت مى كردند, بطورى كه يك نوجوان تازه بالغ در جـبـهـه نـبـرد, بـدون سـلاح , چـنـدين نفر از افراد دشمن را به اسارت در آورده و آنان را تا مرز اردوگاه خود, يك تنه آورده و تحويل نيروهاى خودى مى داد.

خشم در جوان

در جـوان , خشم يك حالت تهاجمى و دفاعى است كه هرگاه منافع و مصالح شخصى اش به خطر افتد, يا مانعى در رسيدنش به هدف پيش آيد و يادر انجام كارى ناتوان باشد, در او ظاهر مى گردد.
واكـنشهاى خشم در نوجوان بسيار متفاوت است , به خصوص در اوايل بلوغ , در عده اى به صورت تـمـرد و سـرپـيچى و در برخى به صورت داد وفرياد كشيدن و در عده اى ديگر به صورت سكوت هـمـراه بـا اخـم و گـوشه گيرى و افسردگى نمايان مى شود, زمانى به صورت عكس العملهاى تكرارى از قبيل : كوبيدن پا به زمين ويادر را به ديوار زدن , ظاهر مى گردد.
مـدت زمـان خـشـم در نـوجـوان بيش از كودكان است و عوامل محرك خشم در نوجوان گاهى چـيـزهـايى است كه از آن محروم مى شود و بين او وآرزوهايش فاصله مى افتد و يا از خواسته هاى آنـى اش جـلوگيرى مى شود, مثلا, مى خواهد بخوابد, مانع خوابيدن او مى شوند و يا او را از خواب بـيـدارمـى كـنـنـد و يـا دسـت بـه كارى مى زند, اما از انجام آن ناتوان است و يا زمانى كه خود و خانواده اش مظلوم واقع مى شوند و يا وقتى كه اطرافيان به اشيا ووسايل او دست درازى مى كنند.
گـاهـى خـشـم متاثر از عوامل طبيعى است , مثل (تغيير) هواى خيلى سرد و يا حرارت سوزان و طوفان , گاهى هم خشم در مقابل رفتار والدين , پديدمى آيد.
جـوان در تـمـام اين حالتها بايد خونسردى خود را حفظ كند و سعى نمايد تعادل خود را از دست نـدهـد و قبل از هر عمل يا عكس العملى كه مى خواهد انجام دهد, عاقلانه بينديشد, چرا كه ميدان دادن به غضب , انسان را در زندگى كم كم به يك حالت حساسيت عصبى مى كشاند, در اين هنگام , عقل رو به ضعف مى گرايد.
افـراط در خشم و غضب موجب مى شود كه شخص , مبتلا به نوعى جنون گردد و هر عملى را كه عقل , مجاز نمى داند از او صادر شود.
پيامبر اكرمر فرمود: غضب , ايمان را فاسد مى گرداند, همچنانكه سركه , عسل را ((17)).
و نـيـز از امـام صـادق (ع ) نـقل گرديده است كه درباره غضب فرمود: كليد هر شر و بدى , خشم است ((18)).
جـوان در رابـطه با والدين و دوستان و زيردستان خود, بايد خشم خود را كنترل كند, اما هنگامى كـه مـى بـيـند حقى ناحق مى شود, ديگر نبايد دم فروبندد, بلكه در اين صورت بايد خشم خود را بطور طبيعى و معقول اظهار نمايد و از حق دفاع كند, ولى از جاده عدالت و اعتدال خارج نشود.
در مـورد پيامبر بزرگ اسلام نقل گرديده است كه او به خاطر دنيا خشمگين نمى شد, اما هرگاه پاى حق به ميان مى آمد و حقى ناحق مى شد,غضبناك مى گرديد و احدى را نمى شناخت و آرام و قرار نمى گرفت تا اين كه حق را به حقدار برگرداند و ستم را از ستمديده برطرف نمايد ((19)).

محبت

مـحـبـت و دوستى يكى از عواطف بسيار مهم و با ارزش در جوان است , به خصوص كه در دوران بلوغ شديد بوده و مى توان آن را يكى از ويژگيهاى اين دوران دانست .
احـسـاس دوسـتـى و ابراز محبت به ديگران , همسالان و بزرگترها, نشانگر يكى ديگر از نيازهاى طبيعى اوست .
هنگام بلوغ , محبت و دوستى در جوان به جنس مخالف هم پديدمى آيد.
اين كشش نشانه اى از رحمت الهى است كه خداوند براى استوارى نظام خانواده و گزينش همسر در آينده براى او تدارك ديده است .
در حقيقت اين احساس محبت يكى از اساسى ترين شالوده هاى نظام خانواده در روابط اجتماعى او در آينده به شمار خواهد آمد و بناى استوارزندگى خانوادگى او را در آتيه تشكيل خواهد داد.
خـداونـد در قرآن مى فرمايد: و از نشانه هاى قدرت الهى , اين است كه براى شما از جنس خودتان همسرى بيافريد تا اين كه در كنار او آرامش يابيد وبين شما رحمت و محبت , جارى كرد ((20)).

احكام دوران بلوغ

بنا به نظر مراجع دينى , دختر بعد از تمام شدن نه سال قمرى ((21))
وپسر پس از اتمام پانزده سال قمرى بالغ مى شود.
كسى كه به حد بلوغ رسيده , نماز و روزه بر او واجب مى شود و بايد براى انجام احكام شرعى مورد احتياج خود از مجتهد جامع الشرايط تقليدكند.
علايم رشد و بلوغ , اختصاص به انسان ندارد, بلكه آفريدگار جهان در همه موجودات عالم , اعم از انسان , حيوان و نبات , به نحوى خاص , اين پديده شگفت انگيز را قرارداده است كه پس از چندى در آنها استعداد بارورى و توليد مثل , بطور طبيعى نمايان مى گردد.
در انسان , اين علامت در دخترنوجوان به صورت رگل (حيض ) ظاهر مى شود.
انـسـان , اشـرف مـخلوقات است و اين حالت حيض در او آيت و نشانه اى است ازقدرت پروردگار بزرگ كه دختر جوان بايد با آن آشنا گردد,احكام آن را بداند و رعايت نمايد.
تـوضـيـح مـطـلـب بـه ايـن ترتيب است كه دختر هنگامى كه به سن بلوغ مى رسد, زمانى برايش فرامى رسد كه احساس مى كند مقدارى خون با كمى سوزش از او خارج مى شود ((22)).
او نـبـايـد از ايـن واقـعـه نـگـران باشد, چرا كه خداوند متعال با ايجاد دستگاه جنسى در جسم او كبـمنظور بقا نسل ك و بروز آن در دوران جوانى و بلوغ ,مى خواهد نويد آمادگى مادر شدن را كه ارزشى بس بزرگ است به او بدهد.
در اين زمان است كه پا به عرصه تكليف مى گذارد و احكام الهى بر وى جارى مى گردد.
او بايد پس از اتمام دوران حيض ((23))
كه معمولا مدت آن 6 يا 7 روز است غسل نمايد, حتى اگر در آخر وقت نماز, از خون , پاك شد بلافاصله بايد غسل كند و نماز بخواند.
انجام غسل با احكامى كه وارد شده , موجب پاكى جسم و صفاى روحى او مى شود.
در هـنـگـام غسل , مستحب است بگويد: اللهم طهرنى و طهر قلبى ((24))
كه به او آرامش خاصى مى بخشد.
در ايـن هـنـگـام , نـمـاز و تـمـامى احكامى كه براى بزرگسالان واجب گرديده , بر او نيز واجب مى شود ((25)).
جـوان ايـنـك وارد مـرحله جديدى از زندگانى اش شده ودر پيشگاه حضرت حق , مقام و منزلت ويژه اى دارد, وى مورد خطاب آفريدگار جهان واقع شده و بايد پاسخگوى اعمال خود باشد ((26)).
او در ايـن مـرحـلـه از زنـدگانى خود, بايد بداند كه تمام اعمال , حركات , رفتار و گفتار و حتى تـصـوراتـش تحت محاسبه الهى قرارمى گيرد و اگر خود رادر معرض هدايت مبدا آفرينش و در مـسـيـر قـانـون الهى قرار دهد و هماهنگ با برنامه هاى نظام خلقت عمل كند, هر روز كه از عمر گرانقدر اومى گذرد, يك قدم به سوى كمال و سعادت جاودانى , نزديك مى شود.
او بايد قدر گوهر جوانى خود را بداند و اين مرحله حساس و پرفراز و نشيب زندگى را خوب درك كند.
همواره خود را در محضر خداوند, حاضر و ناظر بيند و در نمازش از او يارى جويد و دعاكند ((27))
تـا بـتواند در برابر همه مسايل و مشكلاتى كه درآينده برايش پيش مى آيد, پايدارى نشان دهد و بر همه آنها غلبه يابد.

اهميت دوران بلوغ از ديدگاه اسلام

از نظر اسلام , اين قسمت از زندگى انسان , بسيار اهميت دارد ((28)).
در اين دوران است كه بناى اساسى شخصيت فردى و اجتماعى جوان پايه ريزى مى شود.
روش تـربـيـتـى اسـلام بر اين امر تاكيد دارد كه جوان اين دوران را با معرفت و پاكى سپرى كند, چـكراكـه : در جـوانـى پاك بودن شيوه پيغمبرى است ورنه هرگبرى به پيرى مى شود پرهيزگار ((29)).
در اين دوران حساس , جوان واقعا نمى داند چه كند و چه چيزى در وجود او دارد اتفاق مى افتد.
تـغييرات عمومى بدن و تاثيرات روانى , آن چنان سريع و همه جانبه است كه او را دچار تشويش و نگرانى مى كند و برخوردها و ارتباطهاى او را بااطرافيان و خانواده اش دچار مشكل مى سازد.
از اين رو در اين زمان است كه او شديدا نياز به محبت دارد و در پى يافتن يك نقطه اتكاى روانى و روحـى است و دوست دارد, ديگران به شخصيتش احترام بگذارند و او را مورد توجه قرار داده و به حساب آورند.
بـه هـمـيـن مـنـاسبت است كه پيامبر اسلامر ضمن بيان مراحل تربيت , هفت سال سوم زندگى مـقـدمـاتـى انـسـان كـه هـمان دوران بلوغ و جوانى است ك ((30))
والدين و مربيان را سفارش مـى فـرمـايـند كه , در اين سنين به جوان به عنوان يك شخصيت بزرگسال بنگرند و به او اعتماد نموده و دركارها با وى مشورت كنند, در زندگى , نظر او را دخالت داده و به او مسووليت بدهند تا شخصيتش شكوفا گردد.
جـوان در اين مرحله خود را همرديف با ساير اعضاى خانواده مى پندارد و انتظار دارد كه از احترام متقابل , برخوردار باشد, از اين رو پيامبر اكرمرفرمود: من به تمام شما مسلمانان , توصيه مى كنم كه نسبت به جوانان با نيكى و نيكوكارى رفتار كنيد و به شخصيت آنان احترام بگذاريد ((31)).
در اسلام به جوان شخصيت داده شده و تاريخ اسلام , گوياى اين مطلب است .
پيامبر بزرگوار اسلام در آخرين لحظه هاى عمر خويش فرماندهى سپاه عظيمى را كه مى خواست به كشور روم اعزام كند, به عهده جوانى به نام اسامه بن زيد قرار مى دهد.

Wednesday, January 17, 2007

Twin Suicide Bomb attack killed 70, mostly girl students



BAGHDAD, Jan 16 (Reuters) - Bombers killed 70 people, many of them young women students, at a Baghdad university on Tuesday, one of the city's bloodiest days in weeks.Outside the Mustansiriya University in central Baghdad, a car bomb tore through students, most of them women, gathered waiting for vehicles to take them home. A suicide bomber then walked into a crowd at a rear entrance, killing more.



The wreckage of vehicles lies on a road after a car bomb attack near a university in Baghdad January 16, 2007. (Mahmoud Raouf Mahmoud/Reuters)

Firemen hose down burnt vehicles after a car bomb attack near a university in Baghdad January 16, 2007. (Mahmoud Raouf Mahmoud/Reuters)



Relatives cry after collecting the bodies of their loved ones from al-Kindi hospital in Baghdad, Iraq, Wednesday Jan. 17, 2007. Twin car bombs tore through a leading Baghdad university as students left classes in the deadliest attack in Iraq in nearly two months killing at least 65 students. (AP Photo/Karim Kadim)



Kindi hospital in Baghdad January 17, 2007. The victim was among the 70 people killed during Tuesday's twin bomb attack at the Mustansiriya University in Baghdad. REUTERS/Kareem Raheem (IRAQ)


...الثّلاثاء الدامي في العراق: مقتل 138 عراقي وجرح ، 259 ومقتل 4 جنود أمريكان

واع- متابعة- كهلان القيسي

في هذا صباح هذا اليوم الدامي، أعلنت الأمم المتّحدة أرقامها عن أعداد الضحايا من المدنيين للسنة الماضية. يخمنوها بـ أكثر من 34,000 عراقي سقطوا نتيجة الهجمات الأمريكية وأعمال العنف الطائفي. ومع ذلك ففي هذا اليوم لوحده سقط ، 138 عراقي ضحية أو وجد مقتولا في مكان ما وجرح أكثر من 260 آخرين فيما قال جيش الولايات المتّحدة بأنّ قنبلة طرقات قتلت أربعة من جنوده في محافظة نينوى أمس.
في بغداد، سقط على الأقل 65 شخصا وجرح 132 آخرين عندما استهدفت تفجير مزدوج الجامعة المستنصرية التي اشتقت اسمها من المدرسة العباسية التي تعتبر أقدم جامعة في التاريخ العربي الإسلامي- وقد كان أكثر الضحايا من الطالبات، والطلبة الآخرين الذين كانوا ينتظرون الحافلات الصغيرة لكي تقلهم الى مساكنهم ، للأسف سيصلون إليها جثثا هامدة
التفجير المزدوج الأخر حصل قرب مسجد في واحدة من أقدم مناطق بغداد وهي منطقة باب الشيخ عبد القادر الكيلاني شيخ الصوفية في العراق، وحصد أكثر من 85 ضحية بين قتيل وجريح، وفي مدينة الصدر المنكوبة بمليشياتها المتمردة انفجرت حافلة أخرى أودت بحياة 6 مواطنين وجرحت 11 آخرين. وفي الكرادة لقي شرطيين مصرعهما وجرح عشرة مواطنين كانوا يمرون قرب موقع الحادث.

Friday, January 12, 2007

History of Baghdad-Packard Humanities Institute

Baghdād. Of the Third Clime, and the capital city of Arabian `Irāq. It was founded since the days of Islam, and lies on the bank of the Tigris. Its longitude from the Fortunate Isles is 77°, and its latitude north of the equator 33°. In the days of the Chosroes, however, on the place Baghdād now occupies, there was a village on the western bank of the Tigris called Karkh, which was built by Sapor II, and on the eastern bank lay Sābāṭ, a village of the dependencies of Nahrawān. In the plain (to the north) of this village Chosroes Anūshirvān laid out a garden, to which he gave the name of ‘the Garden of Justice’ (Bāgh-i-Dād), and afterwards this name, as Baghdād, came to be the proper name of the place. The Arabs call it Madīnat-as-Salām (the City of Peace), and the Persians call it Zawrā (Crooked).

Manṣūr, grandson of the grandson of `Abbās (the uncle of the Prophet), who was the second of the Abbasid Caliphs, and nick- named Abū Dawānīq (‘Father of Pence,’ from his stinginess), founded the city in the year 145 (762) on the western bank of the river, constructing many buildings, and when these were begun the Sign of Sagittarius was in the ascendant. His son Mahdī transferred his residence to the eastern bank, building (there the new Palace of) the Caliphate, and surrounding it with other quar- ters, which his son Hārūn-ar-Rashīd on his accession brought to completion after much labour. Such was then the size of the city that the houses stretched for a length of four leagues (along the Tigris banks), with a width across of a league and a half. In the reign of his son the Caliph Mu`taṣim, who had in his service (a Turkish bodyguard of) many Ghulāms, and these having become a source of trouble to the people of Baghdād, the seat of the Caliphate was transferred to Sāmarrah, where Mu`taṣim pro- ceeded to erect numerous palaces. Here in Sāmarrah—of his sons, grandsons and great grandsons—seven Caliphs reigned, namely Wāthiq, Mutawakkil, Muntaṣir, Musta`īn, Mu`tazz, Muhtadī and Mu`tamid, until it came to the reign of Mu`taḍid, grandson of Mutawakkil, the sixteenth (Abbasid) Caliph, who transferred the seat of the Caliphate again back to Baghdād.

After the time of Mu`taḍid all [] the remaining (Abbasid) Caliphs in succession had their abode in Baghdād, where in the reign of his son `Alī Muktafī the Dār-ash-Shāṭi’iyyah (the Palace of the River Bank)* and the great Mosque of Eastern Baghdād were both built. When it came to the reign (of the twenty- eighth Caliph) Mustaẓhir, he built round Baghdād a wall of burnt brick, surrounding this again by a ditch; and the circuit of this wall that enclosed in a semicircle the quarter known as the Double Ḥaram of the eastern bank was 18,000 paces. (East Baghdād then) had four Gates, namely the Gate of Khurāsān (or of the Khurāsān Road), the Khalaj Gate, the Ḥalbah Gate and the Gate of the Sulṭān’s Market*. On the western bank lay the quarter that is known as Karkh, the wall surrounding which had a circuit of 12,000 paces. Most of the houses in the city were built of kiln-burnt bricks. The climate of Baghdād is excellent, being rather warm, but mild, and it is open to the north. The climate agrees equally with strangers and natives, but agrees with and suits women better than men.

At most seasons provisions are cheap here, scarcity and dear- ness being very rarely known, and even when they occur the dearth is not general, and provisions merely become locally some- what more expensive. The fruits of a warm climate are found here in excellence and in abundance, as for instance the date known as Makhtūm (‘sealed’), and that called Khastuwī (‘stoned’), also the Darrājī pomegranate and the Mūraqī grape, the equal of which are found in no other lands. The fruits of a cold climate, however, do not ripen here in great excellence. Both cotton and corn grow well, as also all other grain crops, so that in most seasons one (Mann) weight of seed gives a crop of twenty (Mann) weight, such being the growth and increase. In this country too the tamarisk (Gaz) tree attains such a size that its trunk measures from two to three fathoms in girth, and the Palma Christi (Khirwa`) becomes so big that a man can sit on its branches without their breaking. The hunting-grounds near Baghdād are numerous and excellent; and game is abundant. The country round is a plain, and its pasture-lands are rich; further the crops of this region are so abundant in their growth that, unless they are eaten down after the harvest they do not give their full increase; as a consequence the cattle here are always very fat.

The Tigris flows through the city; and (the Canal called) the Nahr`Īsā from the Euphrates likewise joins the Tigris at Baghdād, while two leagues below the city [] the Nahrawān Canal runs in, and thence (the Tigris) flows on down to Wāsiṭ. Its stream (at Baghdād) is a fine thing to see from the number of boats, and looks

Like the Milky way with the stars by night,

and is mighty pleasant to contemplate, though in truth this pleasure is not worth the risk of death by drowning. The wells in Baghdād have bitter or brackish water, and are for the most part about 15 ells deep: hence their water is only used for scouring and for washing clothes. The people here are fair-skinned, good look- ing, easy going and pleasant tempered, but slothfulness dominates their nature, and they pass their time in pleasure. Life is made easy to the rich by abundant comforts, whatever is needed for good living can easily be come by, while the poor with a few copper coins can get of a sufficiency for contentment. Most of the people here are fat in body, and corpulence among them at times is to such a degree that when in the reign of Uljaytū Sulṭān a certain baker, who was wont to sit in the Market of the Niẓā- miyyah quarter, was by royal command weighed, his weight amounted to 740 Baghdād Raṭls (pounds). Their speech is Arabic, but corrupt. Since this is the metropolitan city, Moslems of all sects are numerous here; the majority are Sunnīs of the Shāfi`ite sect, though the Ḥanbalites are also powerful, while the adherents of other sects are innumerable. Colleges and Darvīsh Convents are numerous; among the rest is the Niẓāmiyyah College, which is the greatest of them all; and the Mustanṣiriyyah, which is the most beautiful building in Baghdād. They say that it is a peculiarity of this city that no Caliph or Governor ever yet died within its limits.

Outside the city are numerous shrines and holy graves. Thus on the western bank there are the shrines of Kāẓim and his grand- son Taqī, the (Seventh and Ninth) Imāms* and this place is now a small town standing by itself, the circuit of which measures 6000 paces. Also there are on this side many other tombs: namely those of Ibn Ḥanbal (the Imām, and of the Sūfī Saints) Ibn Adham*, Junayd Baghdādi, Sarī Saqaṭī, Ma`rūf Karkhī, Shiblī, Ḥallāj, Ḥārith Muḥāsibī, Ibn Masrūq, Ibn Muḥammad Murta`ish, Abū-l-Ḥasan Ḥuṣrī and Abū Ya`qūb Buwayṭī, the chief disciple of Shāfi`ī*, also of many other Shaykhs and learned men. On the eastern [] bank is the tomb of (the Imām) Abū Ḥanīfah, while in Ruṣāfah, which is a small township standing by itself, are the graves of the Abbasid Caliphs, and in (East) Baghdād city are the tombs of the Shaykh Shihāb-ad-Dīn Suhrawārdī, and of `Abd-al-Qādir Gīlānī*. To the north of the city again, but four leagues distant, lie the shrines of Shaykh Mukārim and Shaykh Sakrān, and there are besides these very many more tombs and shrines, the complete enumeration of which would be too long to write out here.

The distances from Baghdād to the various towns of Arabian `Irāq are as follows: Anbār 11 leagues; Baṣrah 70 leagues; Ba`qūbā 8 leagues; Takrīt 32 leagues; Nahrawān city 5 leagues; Nu`māniyyah 8 leagues; Ḥillah 18 leagues; Ḥadīthah 58 leagues; Ḥulwān 35 leagues; Sāmarrah 22 leagues; Kūfa 24 leagues; Madāin 6 leagues; Jabbul 10 leagues; and Wāsiṭ 40 leagues.

At the present day the revenues of the Baghdād lands have been assigned to the Treasury, and they amount approximately to 800,000 (currency dīnārs); further, the districts lying imme- diately round the city are known under the technical names of Afranchah and Muqāṭa`āt*. The remaining towns of the province will now be enumerated in their (alphabetical) order. In regard to Baghdād both Arab and Persian poets have written many poems; and of what occurs to mind a quotation or two may be here set down. Thus Athīr-ad-Dīn Awmānī says:

If thou wouldst see the whole world together in one spot,
And see that world all living in luxury,
Be like the sun, thy whole face but one eye, and look at Baghdād,
Then wilt thou see it like the heaven round about the Pleiades.

This ode goes on to some length. Anvarī too has given us these verses:

How pleasant is the neighbourhood of Baghdād, the place for excellence and talent:
In all the world no one can point out another such region.

This ode too runs to some length. Further, an Arab poet has said:

Baghdād is a fine place for him who has wealth,
But for those who are poor it is an abode of wretchedness and restraint. []

Lastly, I myself too wrote this quatrain:

Baghdād is a good place, but only for him
Who has the means to attain his heart’s desire.
Such an one can pass his precious life with a boon companion,
And will not lose one single moment of youth.

A great number of other descriptions of Baghdād have been uttered and occur to my mind, but these few specimens will here suffice.

Funeral of 11 Returning Hujjaj in Najaf



Man grieves during a funeral of eleven people killed in an ambush returning from the Hajj Wednesday near Karbala, in the holy Shiite city of Najaf, Iraq, Thursday Jan11.



Relatives carry a coffin during a funeral of eleven people killed in an ambush returning from the Hajj Wednesday near Karbala, in the holy Shiite city of Najaf, Iraq, Thursday Jan11.

Thursday, January 04, 2007

ANALYSIS-Saddam death raises tribal, religious ire in Saudi

04 Jan 2007 09:33:59 GMT
Source: Reuters

More By Andrew Hammond

RIYADH, Jan 4 (Reuters) - Saddam Hussein's unruly execution on the feast of Eid al-Adha by masked Shi'ite hangmen taunting him on the gallows has revived Sunni Arab fears that the Iraqi government is run by vengeful sectarian Shi'ites backed by Iran.

Feelings run particularly high in Saudi Arabia and Egypt, the two main bastions of Sunni Islam.

For clerics from Saudi Arabia's hardline Wahhabi branch of Islam, the execution proved that Iraqi Shi'ites, in alliance with Iran, are infidels who have declared war on Sunni Islam.

For ordinary Saudis, it was an affront to their sense of Arab tribal honour.

"This was a death squad that did this, a mob. But we should thank the high-level government officials who were there for filming it and allowing us to see the truth," said Turki Rasheed, who hails from a major Saudi tribe.

"But the best thing was the way he (Saddam) handled the situation. He fought them with this body language, with his eyes and his talk. He became a hero," he said.

The unofficial film of Saddam's hanging, apparently filmed on a mobile phone, showed Shi'ite officials bullying Sadddam, chanting the name of Shi'ite cleric Moqtada al-Sadr and cursing him just before he was hanged.

Saddam, standing on the scaffold, appeared dignified in the face of jeering and insults, making the execution look like an act of revenge and not justice for crimes against humanity.

The U.S.-allied Iraqi government says it is investigating how footage of the execution managed to reached the media. The grainy clips shown on Arab television resembled infamous beheading videos by Sunni Iraqi insurgent groups like al Qaeda.

Some Saudis have been passing around a flood of pro-Saddam poetry on mobile phone text messages. One Gulf newspaper carried a poem that Saudis suspect was penned by a government official.

One piece of verse threatened revenge for Saddam's death.

"Prepare the gun that will avenge Saddam. The criminal who signed the execution order without valid reason cheated us on our celebration day. How beautiful it will be when the bullet goes through the heart of him who betrayed Arabism," it said.

EID REVENGE

Baghdad put Saddam to death on Eid al-Adha, the Feast of the Sacrifice, which falls within the haj pilgrimage to Mecca and is the most important day in the Islamic calendar.

Egypt and Saudi Arabia both criticised Iraq over the timing, which provoked an outpouring of pro-Saddam feeling in Egypt too.

"Everyone inside and outside Iraq understands the poor timing as a message aimed at humiliating every Arab," Makram Mohamed Ahmed said in Egypt's main daily al-Ahram on Wednesday.

Several hundred people gathered at the Egyptian lawyers' syndicate building in Cairo on Wednesday to say prayers for the soul of a man who for three decades ran one of the most brutal dictatorships of modern times.

Saudi clerics, who have stepped up their anti-Shi'ite rhetoric in recent months as sectarian violence takes Iraq to the brink of civil war, were also indignant over the execution, although they had despised Saddam as a heretical secular tyrant.

"The timing shows how much Shi'ites hate Sunnis in Iraq and all the Islamic world," Nasser al-Omar, one of the leading authorities of Wahhabi Islam, said this week on his Web site.

"They want to link Saddam to Sunni Islam, blame Sunnis for his mistakes and show his execution as a victory for Shi'ites."

Saudi Arabia has made clear it wants U.S. forces to remain in Iraq for fear of massacres of Sunnis by Shi'ites.

Al-Omar employed sectarian language used by militant groups such as al Qaeda in Iraq, describing Shi'ites as "Safavids" after a 15th-century dynasty that made Shi'ism the state religion in Iran, and "sons of Ibn Alqami" after a Shi'ite minister who Sunnis say connived to let the Mongols sack Baghdad in 1258.

Saudis are thought to make up a significant proportion of the Arab fighters who joined al Qaeda in Iraq after the 2003 U.S.-led invasion that ended Saddam's rule and brought Shi'ites to power.

Al Qaeda -- which is inspired by Wahhabi ideology and headed by a Saudi, Osama bin Laden -- has used suicide bombings to wreak carnage among Shi'ite civilians in Iraq. Shi'ites say attacks on Sunnis are revenge for the suicide bombs.

(Additional reporting by Jonathan Wright)

Monday, January 01, 2007

Leaders of Iraq and their violent ends

FACTBOX-
31 Dec 2006 21:02:18 GMT

More Jan 1 (Reuters) - Saddam Hussein, who was hanged on Saturday and buried on Sunday, is the latest Iraqi leader to die violently in the state's bloody history.

Here are the other main leaders of Iraq since it was created as a state by imperial Britain after World War One:

KING GHAZI - Took the throne in 1933 on the death of his father KING FAISAL I, the first British-installed monarch. He died in a suspicious car crash six years later.

BAKR SIDQI - Bakr Sidqi, who led a 1936 military coup under the monarchy, was assassinated by fellow soldiers in 1937.

KING FAISAL II - Killed in his palace during the July 14 revolution of 1958, along with Crown Prince Abdulillah and Prime Minister Nuri al-Said, the power behind the throne.

ABDUL-KARIM KASSEM - Took power on the 1958 declaration of a republic. He survived an assassination attempt a year later by Saddam Hussein but died in a military coup in 1963.

ABD SALAM MOHAMMED ARIF - Made president after the 1963 coup and jailed his erstwhile Baathist allies, including Saddam, within months of seizing power. He died in an air crash in 1966.

ABD AR-RAHMAN MOHAMMED ARIF - Succeeded his brother but was deposed by the Baath party coup of July 20, 1968 and exiled.

AHMED HASSAN AL-BAKR - Installed as president by the 1968 coup, he was eclipsed by his kinsman Saddam during the 1970s and formally forced aside by him in 1979. Bakr died three years later. Many believe he was poisoned on Saddam's orders.

SADDAM HUSSEIN - Took control of the Baath party behind the scenes before ousting Bakr and becoming president in 1979. Survived an assassination attempt in 1982 at Dujail. Overthrown by U.S. invasion of 2003 and hanged on Dec. 30, 2006 for crimes against humanity over his reprisals against people of Dujail.